علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست خوشحال نمیشه، با نمرهی بیست دیپلم گرفته، سربازی رفته، دنبالِ کاره، هفته به هفته مادرش قرض داره، ته برج دائم کم میاره، رخت میشوره، بند میندازه، غم داره بیاندازه، با بد و خوب میسازه. تنها دلش میخواد علی باز بشه کلاس اولی... وای، وای، وای... علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست دنیاش مثل اون کوچه باریک نیست دستاش خالیه، دلش پر درده، داره دنبالِ چاره میگرده، هی کتاب میخونه، تو اینترنت سرگردونه، دائم فیلتر میشکونه، میخونه و میدونه، اين جا مثل زندونه... دلش میخواد جادو بشه، باز علی کوچولو بشه... وای، وای، وای... سرِ راهشه یه تابلوی ایست یه دانشجوی ستاره داره، دست از رؤیاهاش برنمیداره باباش تو زندونه، علی با مردم تو میدونه، یه سرودو میخونه، سر اومد زمستونه، پیرهنش غرقِ خونه... تموم میشه کارِ علی تو دلِ یه گورِ جعلی. وای، وای، وای... |