چه كسى باور مى كند كه شما نيستيد و من به سوى شما براى خودم حرف مى زنم همچون آبى بى گياه در فصل زمستان. چه كسى باور مى كند كه قطارى راه مى رود و ريل ها كنار قدم هايش خلق مى شود. آيا جهان به تمامى زاده ى خواب هاى ماست و شما در خوابى عميق فرو رفته ايد تا آخر بازى را بدانيد؟ آن جا كه در آرامش باغستان غريبى جمع مى شويم و حيرت زده بر گذشته ى خونين مان مى خنديم. |