صداى دويدن ما بر خاك است ما وقت نوشيدن آب هم نداريم خون مى خوريم و رفع عطش مى كنيم و به سوى شما مى آئيم آن جا كه به خواب رفته ايد با مشت گره شده بر قلب تان در سر، سينه، هوا، خون همه جا پيدائيد و مثل نقطه ى وهمى هر لحظه عوض مى شويد. اين بام بام بمى كه روى خاك شما مى پيچد سمضربه ى اسب هايى است كه زمين لرزه ى در راه را شنيدند هم از اين روى شمع هاى تان مثل مشعل آزادى بر سنگ كوچك تان بى تاب است. |